محل تبلیغات شما

گوشه ای نشسته بود و به نقطه ای خیره شده بود. افکارش را با گفتن جمله می تونم کنارتون بنشینم برهم زدم. با سرتایید نمود. تفاوتش با سایرین مشهود بود، چه به لحاظ ظاهری و چه شخصیتی. نوعی اصالت خاص از رفتارش هویدا بود. دانشکده هنر تحصیل کرده بود و دارای مدرک ارشد تاتر بود. به زبان انگلیسی مسلط و اکنون درآسایشگاه روحی وروانی .

چشمانم را به اطراف گرداندم. تختهایی بصورت مرتب در سالن چیده شده بود که هرمددجو بروی آن قرار می گرفت. همه افرادی بودند که زمانی در اجتماع برای خود کاره ای بودند. یکی معلم رسمی، دیگری کارمند مخابرات و . هیچکدام از بدو تولد اختلال روحی و روانی نداشتند. همه زخم خوردگان جامعه بودند که بدانجا پناه آورده بودند. زندگی در آن محیط ،کاملا بسته و محدود بود. همچون آشیانه امنی که هیچکدام به تنهایی قادر به خروج از آن نبودند. به تعبیر عامیانه تر می شد به زندانی تمیز با زندانبانانی مهربان تشبیه کرد . آنچه دیدم همه عشق بود. زندگی و کار در آنجا اقیانوسی از عشق می خواهد تا بتوان هر زخم خورده ای را التیام داد و من با چشم دل دیدم که مددکاران آنجا چگونه بذر شادی را در دل تک تک آنان می کارند.

مددجویان بسیارحساس وباهوش هستند. بر خلاف مردم عامی در اجتماع، ادراکشان بسی بالاترو قوی تر است اما فاقد توانایی در ارتباط برقرار کردن هستند و یا خودشان را منزوی کرده اند و یابه دلایل مختلفی سیستم روحی و روانیشان از حالت تعادل خارج شده. بیهوده نیست که می گویند میان نبوغ و جنون تنها یک قدم فاصله است.

متاسفانه در جامعه ما واژه آسایشگاه و تیمارستان و دیوانه خانه یکجور تعبیر می گردد حال آنکه با وجودیکه هدف هر سه ، بهبود مراجعه کنندگان می باشد، اما درجه بندی و تقسیم بندی خاص خود را دارند که مردم عامی بدان اشراف ندارند. که البته تقصیری هم ندارند مشغله فراوان اجازه شناخت واقعی را به کسی نمی دهد.

(زینب) دختری که بلوز و شلواری صورتی به تن داشت و آرایش چشمانش را با رنگ لباسش هماهنگ نموده بود، قبل از بستری شدن درمخابرات شاغل بود. نفهمیدم برای چه به این وضعیت دچار شده بود. وی سعی داشت همه را تحریک به رفتن از آن محیط نماید.

از او خواستم صورتم را آرایش نماید. با خوشحالی پذیرفت. بعد از اینکه کارمان تمام شد، از پرستار بخش درخواست کردم تا آهنگی شاد برایمان بگذارد. با شادی در میانشان می رقصیدم. انگار خود واقعی ام هم نوعی از آنها بود! تمام )خود( ها خالصند و بی تقصیر. ما با هم رقصیدیم ،آواز خواندیم، شادی کردیم، گریستیم و به هم امید دادیم.

(وجیهه) خانم خانه داری که دچار وسواس فکری و جسمی بود، یک سوال را به فواصل هرچند دقیقه یکبار مدام می پرسید. امیدوار بود که به همین زودی از آنجا خارج شود و اصرار داشت که بداند منظور از جمله )به همین زودی( چقدر زمان می شود؟ یک هفته؟ 10 روز ؟ یا .

پرستاران هم صبورانه به وی همان پاسخ همیشگی را می دادند. آنها مجبور بودند که امیدمددجویانشان را زنده نگاه دارند تا زمانیکه بتوانند با (خود) واقعی خویش ارتباط برقرار کنند و حقایق را همانطور که هست بپذیرند.

دستشویی در آنجا فاقد آینه بود. لیوانها همه از جنس پلاستیک بود و هنگام صرف غذا فقط از قاشق استفاده می شد و به کسی چنگال داده نمی شد. تمام این کارها برای آن بود که ممدجوها از ابزار برنده که به خود آسیب برسانند به دور باشند.

واقعیت اینجاست که پشت این دیوارها، ناملایمات هست، نابرابری ها وجود دارند، تحریم های اقتصادی، فقر و بیکاری و اعتیاد و هزاران بلا و مصیبت که از شمردن آنها عاجزم حقیقت دارند و مشکل آنها روبرو شدن با این مسائل است. این اتفاقات همیشه و همه جا و برای همه نوع بشری وجود دارد اما درصد حساسیتها و واکنش نشان دادنهاست که باعث می شود عده ای تحت عنوان بیمار روانی، دیوانه و یا هر لقبی که دوست دارند بدهند دورهم و در یک ساختمان تحت عنوان )آسایشگاه( جمع می گردند. شدت و ضعف بیماری ها و نوع داروها با هم متفاوت هستند و همین باعث می شد کار مددکاران و پرستارها و پزشکان اعصاب سخت تر گردد.

متاسفانه در ایران ما بیمار روحی مترادف دیوانه افسارگسیخته می باشد و خدا آنروز را نیاورد که بفهمند شخصی در آسایشگاه روحی و روانی بستری گردیده است در آن صورت فاتحه آن شخص بلحاظ آبرو و حیثیت خوانده شده است.

جایی برای عشق ورزیدن

تیپ های شخصیتی افراد در جامعه

هم ,بودند ,روحی ,ای ,آنجا ,دارند ,روحی و ,می شد ,شده بود ,بودند که ,را به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها